از نوشتن به عنوان یه مسئولیت خسته ام!
این برای منه!
گاهی خودم رو فراموش می کنم! و این نابخشودنی تر از هر گناه مصنوعی دیگه ایه!
نوشتن برای خودم!
پر از حس خود خواهیه!
کل نوشتن و خلق کردن نوعی فرو کردن خود در محیط اطرافه !
و هنوز این توهم زشتی سکسه که من رو همراهی می کنه!
دوست دارم خودم رو بچلونم از این روح مثبت بودن!
و چجور می شه مثبت نبود وقتی خوشبختیم رو تو درس دنبال کردم و هر روز باید با چارتا آدم یبس، کسل کننده ترین بحث ها رو بکنیم و بی مزه ترین شوخی ها رو پیرامون .... مهم نیست، مباحث کسل کننده! و صحبت کردن با استاد! تز ؟؟؟؟ اه! نفرت! نمی خوام!
از اون ور نوشتن! چند تا از وبلاگ نویسا سیگاری کشیدن؟ حتی خیلی ها "ی" آخر سیگاری رو یای نکره می دونن!!!
باند سیگاری کش ها! زید باز ها! برنامه نویس ها! فیلم باز ها! شاعرا! عشق خارجا!سیاسی باز ها!همه یه چیزی کم دارن! و دروغ چرا! دخترا!
نیست! اونی که تو می خوای نیست! هیچ جیز اونجوری که از بیرون به نظر می رسه!
این زندگی کلش انگار یه سرابه!
هر سمتی که می ری......
این ها شاید چس ناله های یه کون گشاد پر ماجرا باشه!
وقتی چیزی به دست می یارم همه ی طناب های وجودم رو بش گره می زنم تا پلی باشه برای فرار از زندان من!
کی می یاد من رو با خودم آشتی بده!
یعنی همه اینقدر که من با خودم با خودشون قهرن! فکر کنم خصوصیت مثبت بودن همین با خود قهر بودنه!
من نگاه سه بعدی به دنیا دارم! با دو چشم نگاه می کنم یک چشم که مثل همه دنیا رو میبینه و یه چشم که خودم رو در تقابل با دنیا می بینه!
هم درون گرا و هم برون گرا!
نمی دونم کدوم بیشتر ولی در این لحظه از درون گرایی.... یه جورایی حالم به هم می خوره!
راستش من جنگلی ام!
این رو موهای آرایشگاه و حموم ندیده ام بهتر از نوشتاری بروز می ده!
بیش از این اگه چیزی بنویسم دیگه واسه خودم نیست!
فاز هیچی ندارم!
مخصوصا" فاز سیاسی و اعتقادی!
چرا که واسه این ازم تعهد گرفتن! و واسه تعهد قشنگی که دادم یه ستاره بهم دادم! فکر کنم یه سرکار استوار باشم الان! خوبیش اینه که اگه تو هفت تا آسمون یه ستاره ندارم تو گزینش سازمان سنجش یه ستاره دارم! ببین خودشون آدم رو تحریک میکنن یه ردیف از از این گلوله ها بندازم رو شونم وبیوفتم به عملیات مسلحانه! هو! نترس جمهوری اسلامی بی خایه تر از اونم! تو که دیگه هرچی خایه بود کشیدی! یه عالمه رفیق ممنوع التحصیل و شیش ستاره و زندانی و فراری.....نه من خود بی خایه ام خیالتون راحت!
می خوام درس بخونم! می خوام مهندس شم! پولدار شم! حالا ماهی یه بار که واسه 13 آبان و 16 آذر هم که بیرون نیام که دلم می پوسه! نه دایی! من انقلابی نیستم! من می خوام با واژه ها انقلاب کنم! نانازم! سوسولم! از شما دلیر مردان که دلیریتون رو تو حمله با انواع اسلحه و گرم و سرد به دانشجوهای بی دفاع و مردانگیتون رو تو کهریزک اثبات کردین خیلی کمترم!
باز که فکر می کنم می بینم چقدر متفاوت می تونه باشه یه انسان در درونش! آرزو دارم C# (یه زبان برنامه نویسی) یاد بگیرم و توی یه عملیات مسلحانه علیه جمهوری اسلامی شرکت کنم! و سکس توی جنگل و .... هیچ! و مرگ!
چه جوان خوبی !
دارم کم کم با خودم حال می کنم امیدوارم کارم به سکس با خودم نکشه!
این روح سرکش توی این هیکل قوزیم نمی گنجه! مرگ کلی فازه! اصلا" می خوام زنده بسوزم! نمیمیرم تا همه ی این کار ها رو بکنم! هی تو! کچل منفی باف کیری که اون گوشه ی ذهنم واستادی!
چیه؟؟؟نمی شه؟؟! هیچ وقت!؟؟ نترس منم عجله ندارم! منم نمی میمیرم! وای الان پلس سایبری می یاد تو ماتریکس با هم بجنگیم!
Oh! Yeah! It's kind of interesting!
To say something in English!The language of the sons of bitches!
Yeah! And may be kind of fun!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
ارسال یک نظر