هی خانم! با توام! با تو که الان در تاکسی پیشم نشسته بودی؟ من از قبل دیده بودمت! از قبل یعنی نه اونقدر قبل! یعنی از زیر پل که می آمدی اینور و در آن شب چکمه هایت جان را لگد می کرد! که دویدم سمت ماشین و سوار شدم! تو چرا چنینم کردی؟ لغزش نرم رانهایت که به کمک حاج آقای چاقی که کنارم بود موفق به لمسش شده بودم را چرا نربودی! که دیوانه تر کنی از خویشم؟یعنی که چه این همه آتش به چهره ات زده بودی که من در این سرما گرمم بود! اصلا" تو مثل اینهایی که تخته گاز می روند به کجا عجله داشتی؟اینهمه زیبا کنی برای که؟ تش بگیرد جانش! خوب اگر که تو او رایی مرا چه صنم با اوست که باید شب نتوانم زیستن از جای خالی وجودت و تو رالابد چه که چه ستم ها می رود بر رخت خواب از نبودت! آه که من امشو چه سان خواهم بود، وای که تو امشو چه کسی را خواهی بود؟
خانم چرا به تو نگفتم که چقدر تو را می خواهم فشردن در آغوش یا نه! دروغ چرا تنها تماشا! چه می دانی تو ای زیبای من که من چه متن ها در خودم ریختم و با آب گلو قورت دادم به پنهانترین گوشه هایم! اما شما طایفه ی احبا را چه خبر است از حال ما! که در شعله ی مارک های مرغوب آرایشی می سوزیم و دم برنمی آوریم! هی تو میمون! هی تو که نمی دانی زیبایی چیست! هی تو عفریت! تو که می گویی این زیبایی اجسام است نه ذات! یار ما این را خیلی دارد و آن یکی را نیز بیشتر هم بلکه! مگر قد را شرکت نیوا می فروشد؟ یا این ضرافت و لطافت پاها را؟ نرمی تن را!یا گرمای سوزان نفس ها را؟ یا دو پرتقال شیرین ترش او را که چون نارنجکی یا شاید مین هوس باشد! و چه می دانی که چه جنگ ها آغاز کرده و چند کشته داده ! وای این همه حجم خواهش را در کجای وجودم بگذارم که تومور نشود! به تو نمی گویم اما خانم! که دیوانه ام کردی تا چه حد! که اگر بگویم ناز می کنی و می روی شاید تند تر و باز آتش زنی روحی چو من سرگردان را ولی خوب می دانم بعضی شبها دهان زیبایت که مرکز تمام دایره های خیال من است بر کدامین مهر بوسه می زند! وین چنینم بینماز و بی خدا از کفر گویی تو بت روان سنگین دل سیمین بناگوش!
۱۳ نظر:
پس بگو این آقایون تو تاکسی به چه چیزهایی فکر می کنن که به آدم یه جوری نگاه می کنن.
عرفان نمرده
داره یه جور دیگه مینویسه
دوست تر میدارم
مگر قد را شرکت نیوا می فروشد؟ یا این ضرافت و لطافت پاها را؟ نرمی تن را!یا گرمای سوزان نفس ها را؟ این خطو دوست داشتم بسیارررررررررر
و اینو بیشتر "یعنی که چه این همه آتش به چهره ات زده بودی که من در این سرما گرمم بود!"
ممنون بابت انتقاد
پست آخر رو خوندم ، سبک نوشتاری جالبی دارین ، بازی کردن با جایگاه کلمات ، کاری که نامجو با شعر می کنه. یه قسمتی از متن ، نوشته رو سبک کرده : اونجا که نوشتین دو پرتقال یا مین و ... ، نمی خوام بگم گناه و از این مزخرفات و اعتقاد دارم همه ی این احساسات وجود دارن و حتی لازمن ولی تو همچین نوشته ای ...
امیدوارم از نقد دلخور نشده باشین
بازم ممنون بابت حضورتون.
درود به چربی های اون حاج آقای چاق که باعث و بانی خیر شده بود ...
آقا... من فکر می کنم ؛ اون چیزی که باعث باردار شدن میشه (اسپرم !) در همون ناحیه که من گفتم جمع میشه (خایه ! ) ... اون چیزی که تو کمره، حکم رووغن رو داره و فایده دیگه ای هم نداره !!!
اون Eurithmics رو فک کنم اشتباه گرفتی ... سیاه نیست ... خیلی هم سفیده ! یه سرچ بکن تو گوگل ...عکساشو ببین ...
چاکریم .
سلام
اول اینکه ضعیفه خودتی ...
دوم اینکه چی می گی بابا سفید پوست
نه خیر اهنگ مرلین منسون سویت دریمزش را گوش کردی همون ولی نسخه اصلی
باشه از این به بعد اهنگ خالتوری گوش می کنم .
خیلی جالب بود سبزیتون رو می ستایم
(خسته ام! از ذکر خستگی بیش از هر چیز! )
این یکی از بهترین جمله هاتون بود
اون پریود روحی که گفته بودی و درستم گفته بودی آخر شب با یه چای تلختر از خودم تموم شد. چیزی که درباره ی دین گفتی رو متوجه نشدم راستش...
گول میزنند و خفه می کنند... حواس پنجگانه ام را گفتم که با فکر و دلم چه می کنند رفیق... :)
درود
اول اینکه من وکیلم نه مهندس!
دوم اینکه میدونم پیش از اسلام هم اعمال و مناسکی در حول و حوش کعبه توسط اعراب بعنوان عبادت برگزار میشد اما اسم و رسم اون مثل حج امروزی نبود که.منظور من از درج عبارت "اختراع عجیب اسلام" این نبود که بگم چنین پدیده ای رو اسلام بنیان گذاشته چرا که میدونم از زمان ساخت کعبه بدست ابراهیم اساس حج بنیانگذاری شد.همانطور که نماز هم در شکل و قالبهای گوناگون دیگری قبل از اسلام و بواسطه ی ادیان پیشین به جهانیان عرضه شده بود ولی آمدن اسلام حج رو هم مانند نماز وسیله ای برای حفظ منافع خودش قرار داد.امیدوارم منظورمو تونسته باشم درست بیان کنم.
مرسی از حضورت جناب جنگلی!
همه چیز از یک نگاه ...تحیل ها نتیجه گیری ها وفکرها در برابر واقعیتی زنده که دیده نشده و این همه غائبه درباره ی آن اندیشیده شده و استدلال شده ...آه از این عقل زارع که یک دهم خودش کار میکند و میپندارد جهان و انسان ماشین است که فقط بنزین میخواهد و بقیه ی حرفها فلسفه است و شعر و خرافه و احساسات بازیهای رمانتیک و موهوم
همه چیز از یک نگاه ...تحیل ها نتیجه گیری ها وفکرها در برابر واقعیتی زنده که دیده نشده و این همه غائبه درباره ی آن اندیشیده شده و استدلال شده ...آه از این عقل زارع که یک دهم خودش کار میکند و میپندارد جهان و انسان ماشین است که فقط بنزین میخواهد و بقیه ی حرفها فلسفه است و شعر و خرافه و احساسات بازیهای رمانتیک و موهوم
داداش مگه شما تعهد ندادی فعالیت آشوبگرانه نکنی ؟!
راستی اون فراخوان رو اگه من بدونم کاره کیه خیلی خوب میشه !
5 بعد از ظهر ؟ یکم دیره و تاریکه و ... من سعی میکنم از صبح حضور فعال داشته باشم !
بيشين مينيم بابا !
وبلاگ رو واسه رفع كوتي مينويسيم!حالا خوبي و بديش پيشكش!
راسي تو مثه اين كه قلمت سر عقل اومده !؟
ارسال یک نظر